به نام محبوبش»

آن روز،
به اقتضای درس، خاطره‌ای از یکی دانشجویانم را از دوره‌ای دور در کلاس نقل می‌کردم؛
اتفاق تلخی که در دوستی با یک پسر برایش افتاده بود و برای مشاوره پیش من آمده بود؛ کاملاً مجهول، بدون اشاره به نام یا هویت یا حتی رشته و دانشگاهش، شروع کردم به تعریف؛
توجه همه بچه‌ها جلب شده بود،
وقتی تمام شد، به یکباره، یکی از دانشجویان از وسط کلاس گفت:
- استاد! من اگر جای آن دختر بودم، دوست نداشتم خاطره‌ام را جایی نقل کنید!

گفتم:
- مگه من اسمی از ایشون بردم؟!
- نه!
- مگه شماها ایشون رو می‌شناختید؟!
-نه!
- پس اشکالش چیه؟!
- اشکالش اینه که پزشک محرم اسرار بیماره و استاد، محرم اسرار دانشجو.

یک مغالطۀ منطقی که جواب ندادنش استادانه‌تر بود.

 

دانشجوی استادتر

محرم اسرار
مشخصات
آخرین مطالب این وبلاگ
آخرین جستجو ها